
در بسیاری از کشورها، بهویژه جوامعی که با مشکلات ساختاری عمیق روبرو هستند، دولتها گاهی برای کنترل فضای داخلی، بحرانهایی مصنوعی یا بزرگ نمایی شده را رقم میزنند تا افکار عمومی را از مسائل اساسی منحرف کنند. این تاکتیک که در زبان سیاسی به آن “مهندسی افکار عمومی از طریق بحران” گفته میشود، ریشهای تاریخی داشته و در قالب های مختلفی بروز پیدا کرده است؛ از نمایشهای نمادین مذهبی و ملیگرایانه گرفته تا درگیریهای مرزی و تهدیدات امنیتی خارجی.
یکی از نمونههای برجستهی معاصر برای بررسی این پدیده، کشور پاکستان است؛ کشوری که با انبوهی از مشکلات داخلی، اقتصادی و امنیتی مواجه بوده و گاه با اقداماتی بحثبرانگیز در صحنهی بینالمللی، توجه رسانهها و مردم خود را از بحرانهای درونی منحرف میسازد.
پاکستان در سالهای اخیر با بحرانی چندلایه روبرو بوده است. از یک سو، وضعیت اقتصادی آن بهشدت ناپایدار شده است. کاهش ذخایر ارزی، افزایش تورم، وابستگی شدید به کمکهای مالی خارجی (مانند صندوق بینالمللی پول و کشورهای خلیج)، بیکاری گسترده و کاهش اعتماد سرمایهگذاران، همگی نشانههایی از ضعف مدیریت اقتصادی این کشور هستند.
از سوی دیگر، مشکلات امنیتی نیز بهشدت در حال افزایشاند. در ایالت بلوچستان، جداییطلبان بلوچ سالهاست که علیه حکومت مرکزی میجنگند و نیروهای امنیتی را هدف قرار میدهند. در مناطق قبیلهای مرزی با افغانستان نیز حضور شبهنظامیان، از جمله تحریک طالبان پاکستان (TTP)، باعث ایجاد ناامنی گسترده شده است. همچنین، تنشهای فرقهای و افراطگرایی مذهبی نیز یک تهدید داخلی جدی به شمار میآیند.
در چنین شرایطی، دولت یا نهادهای قدرتمند در پاکستان – بهویژه ارتش، که نقش تعیینکنندهای در سیاست این کشور دارد – گاه به اقدامات نمادین یا نظامی متوسل میشوند تا افکار عمومی را از وضعیت بحرانی داخل منحرف کنند و نوعی همبستگی ملی مصنوعی ایجاد کنند.
بحرانسازی خارجی، حملات مرزی، تنش با هند، و استفاده ابزاری از دشمن فرضی یکی از تاکتیکهای رایج در پاکستان بوده وهست. تحریک درگیریهای مرزی یا بزرگنمایی تهدیدات خارجی، حملات هوایی به مناطق مرزی افغانستان، با این توجیه که پناهگاههای تروریستی در خاک افغانستان قرار دارند، بارها به ایجاد تنش بین دو کشور انجامیده است. این حملات، حتی اگر اهداف مشخصی داشته باشند، اغلب واکنش افکار عمومی را به خود جلب کرده و تمرکز رسانهها را از مسائل داخلی منحرف میسازند.
تنش با هند نیز یکی از ابزارهای سنتی دستگاه قدرت در پاکستان برای بسیج احساسات ملیگرایانه است. حملات تروریستی در کشمیر، تهدید به استفاده از تسلیحات هستهای، و یا حتی اتهامزنی علیه هند در رسانههای رسمی، فضایی از “دشمن خارجی” خلق میکند که در آن، مشکلات داخلی به حاشیه رانده میشوند و وحدت ظاهری ملی شکل میگیرد.
حملهی اخیر به گردشگران خارجی در منطقهی مرزی پهلگام کشمیر تحت اداره هند یا اقدامات تحریکآمیز مشابه، حتی اگر مستقیماً از سوی دولت سازماندهی نشده باشند، اما با سکوت یا واکنشهای حسابشدهی مقامات، گاه بهعنوان یک ابزار غیرمستقیم برای تغییر جهت افکار عمومی مورد استفاده قرار میگیرند.
این پدیده منحصر به پاکستان نیست. در بسیاری از کشورها، از جمله ایران، نمونههایی از بهرهبرداری سیاسی از مفاهیم مقدس مانند «شهید» برای تقویت مشروعیت سیاسی دیدهایم. در سالهای پس از جنگ ایران و عراق، مراسم تشییع تابوتهایی که هویت درون آنها برای عموم مشخص نبود، در شهرهای مختلف برگزار میشد تا نوعی وحدت ملی و احساس وابستگی به آرمانهای گذشته زنده شود. در واقع، در زمانهای که مشروعیت سیاسی کاهش مییابد یا بحرانهای اقتصادی شدت میگیرد، توسل به احساسات مذهبی و ملی، به ابزاری برای بقا تبدیل میشود.
در ارتباط با پیامدهای چنین سیاستهایی باید اذعان بداریم که در کوتاهمدت، این نوع بحرانسازی ممکن است به کاهش فشار افکار عمومی و ایجاد وحدت ظاهری کمک کند، اما در بلندمدت تبعات سنگینی دارد. نخست اینکه چنین اقداماتی باعث فرسایش اعتماد عمومی میشود. وقتی مردم احساس کنند که اطلاعات رسمی مبهم، کنترلشده و هدفدار است، دیگر حتی در مواقع بحران واقعی نیز واکنش مناسب نشان نمیدهند.
دوم اینکه، تمرکز بر تهدید خارجی بهجای اصلاح مشکلات داخلی، روند توسعه را کند میکند. کشورهایی که همواره در حال دشمنتراشی هستند، نه تنها منابع مالی و انسانی خود را به جنگهای بیپایان و امنیتی صرف میکنند، بلکه فرصتهای منطقهای برای همکاری اقتصادی و سیاسی را نیز از دست میدهند.
سوم، این سیاستها اغلب به افراطیگری دامن میزنند. وقتی احساسات مذهبی و ملیگرایانه بهصورت مصنوعی تحریک شوند، زمینه برای رشد گروههای رادیکال فراهم میشود که خود در آینده به تهدیدی برای همان دولت بدل میگردند.
نهایتا بعرض برسانیم که سیاست استفاده از بحران برای انحراف افکار عمومی، گرچه در ظاهر ابزاری کارآمد برای مدیریت شرایط بحرانی به نظر میرسد، اما در عمل پدیدهای آسیبزا و کوتاهمدت است. تجربهی کشورهایی مانند پاکستان نشان میدهد که بحرانسازیهای مصنوعی – چه در قالب حملات مرزی، چه در پوشش تهدیدات خارجی یا بزرگ نمایی دشمنان فرضی – نهتنها مشکلات داخلی را حل نمیکند، بلکه با تأخیر در اصلاحات ساختاری، آیندهی کشور را در معرض خطر بیشتری قرار میدهد.
دراین زمینه پاکستان بهترین شاهد مثال است که ما تاریخ زنده حد اقل چهار دهه این کشور هستیم که با بحران سازی و بزرگنمایی دشمنان فرضی و حملات وحشیانه نه تنها مشکلات کشور شانرا حل نتوانستند بلکه هر روز و با هر اقدام بحرانی تازه ای بربحران های که عملا درگیر و گرفتار آن هستند افزودند.
مسیر درست، شفافیت، پاسخگویی، تقویت نهادهای مدنی و اقتصادی، و تمرکز بر حل بحرانهای واقعی است، نه خلق بحرانهای مصنوعی برای پوشاندن واقعیتها. ما تاکید می کنیم که به نفع پاکستان خواهد بود که بجای بحران سازی به حل مسایل و بحران ها از عقلانیت و روش های انسانی استفاده نمایند در غیر آن همانگونه که بحران سازی تا هنوز به گرفتاری های شان افزوده، این کشور را بسوی آینده کاملا تاریک سوق خواهد داد.
غلام علی صارم نویسنده و استاد دانشگاه